با اینکه خیلی خسته ام اما خوابم نمیاد.... امروز کلی پیاده روی کردیم با دوستم . اول که خوابیدم تا 10 صبح بعدش پا شدم رفتم همین اطراف خونه یه گشتی بزنم دیدم خیلی خلوته... گفتم که بابا آخه صبح جمعه کی میاد بیرون که تو اومدی...؟؟؟؟ بعدش برگشتم خونه و مجموعه سوم قهوه تلخ رو دیدم .... اونجوری که فکر میکردم با حال نبود.... مجددا خوابیدیم تا 5 بعدازظهر.... لکن با صدای زنگ مهدی از خواب ناز برخواستیم....
مهدی گفت میای بریم ولنجک ... من هم گفتم قبلت ... گفت خوب من میام ونک که با هم بریم من گفتم اما قبلش باید برم خونه برادرم .... خلاصه قرار گذاشتیم واسه ساعت 6:30 تجریش. القصه ما 5 دقیقه ای با اتوبوسای BRT رسیدیم و دیداری تازه کردیم و اندکی هم با برادر زاده مان بازی کردیم و سپس راهی شدیم .... با اون ترافیکی که بود 20 دقیقه ای طول کشید تا رسیدم تجریش... و به همین میزان هم دیر رسیدم سر قرار ( البته جهت کلاس گذاشتن دیر رفتم !!!! .... شوخی بود ) خلاصه رفتیم ولنجک کلی پیاده روی کردیم.... برگشتنی هم با تاکسی اومدیم تجریش و از اونجا پیاده اومدیم تا پارک وی ، من از مهدی جدا شدم ، مهدی رفت خونه خودش و من هم دوباره رفتم خونه برادرم... یک ساعتی بودم و بعدش هوس کردم دوباره پیاده روی کنم... این بود که از پارک وی تا ونک پیاده اومدم.....!!!! حال داد اساسی ... ( عاشق پیاده روی هستم )..... دوباره یه کم TV دیدم و الان هم که دارم آپ میکنم....
اینم گزارش امروز....
پ.ن : گاهی وقتا جو منو میگیره و مثله پادشاها حرف میرنم ...
آقا خوش اومدی ...تبریک برای بازگشایی مجددووو
آقا این پیاده رویا رو هستم ...منم عاشق پیاده رویم اگه تو ولی عصر باشه !
سلام
وقتتون بخیر
انشالله که در پناه حق موفق و موید باشی
حسابی خوشحالم کردید
خوش اومدید
انشالله که نوشتنون تداوم داشته باشه
حق نگهدارتون
یا علی
به به قدم رنجه فرمودید نیما خان
یعنی تو از پارک وی تا ونک پیاده روی کردی!!بابا ای ول
هر چند سر پایینیه ولی بازم چه حالی داری تو
سلام مانی جان
آره .... تازه کجاشو دیدی....
خب حالا وبلاگتم آپ کردی؟ حالا بدو برو پیاده روی!!:))
راستشو بگو با چه انگیزه ای میری پیاده روی هان؟! :دی